|
دوشنبه 16 مهر 1403 17:58 |
|
|
|
|
|
شاعر 10 ساله: من شاعر متولد شدم |
|
«فروغ داودي» با چاپ نخستين كتابش، خردسالترين شاعر كشور لقب گرفته است. با اين شاعر كوچك كه روزهاي تابستان، بيشتر وقتش را صرف كتاب خواندن و حضور در كلاسهاي تابستاني ميكند گفتوگو كرديم و از دنياي شعر و آرزوهايش پرسيديم.
ايبنا نوجوان: در شناسنامهي كتاب «من شاعر متولد شدم» تاريخ تولد شاعر آن يعني «فروغ داودي»، 1379 اعلام شده است. ما اولش به شك افتاديم و فكر كرديم اين تاريخ، غلط چاپي دارد. كتاب را ورق زديم و شعرهايش را خوانديم:
گهوارهي كودكيام من براي تمام عروسكهايم اسم گذاشتهام آنها را در گهوارهي كودكيام ميخوابانم و تكان ميدهم.
برايمان جالب بود. شعري زيبا با نگاهي كودكانه كه نشان از استعداد شاعر آن دارد. اما در لابهلاي صفحات كتاب، شعرهايي هم ديده ميشوند كه بزرگسالانهاند و خيلي سخت ميشود قبول كرد كه از ذهن حساس و كودكانهي دختري 10 ساله تراوش كرده باشند. به هر حال با شاعر اين كتاب گفتوگو كرديم تا بيشتر با او و شعرهايش آشنا شويم.
«فروغ داودي» متولد سال 1379 در اصفهان است. شهري كه در دنيا به شهر هنرمندان، معروف است. او در همين شهر هم زندگي ميكند. فروغ هم شاعر است، هم ساز ميزند. او كه از كودكي شعر ميگويد، امسال موفق شد مجموعهاي از شعرهايش را در يك كتاب به نام «من شاعر متولد شدم»، به چاپ برساند.
فروغ اما مثل آدمبزرگها حرف ميزند! حرفهاي گنده گنده كه آدم را به تعجب مياندازد. درست مثل بعضي از شعرهايش كه زيادي براي سنش گندهاند.
ـ من از بچگي شعر ميگفتم، شايد وقتي كه در آسمانها بودم هم براي فرشتگان شعر ميسرودم. يادم ميآيد كلاس اول بودم كه در كتاب كار «بنويسيم» موضوعي را به ما گفتند كه «اگر كفشهايت بال داشتند چه كار ميكردي؟» من همان موقع شعر «دو بال زيبا دارم» را گفتم:
دو بال زیبا دارم با آنها پرواز میکنم تا به آسمان برسم و از سرنوشت درختی بپرسم که فقط یک سیب دارد!
فروغ خانم! چطور شد كه به فكر چاپ شعرهايت افتادي؟ ـ همانطور كه در يكي از شعرهايم گفتم، من دنبال معروف شدن نبودم؛ اما نظر پدر و مادر و خالهام اين بود كه شعرهايم چاپ شود؛ چون خالهام (ثريا داودي) نويسنده است و كتابهاي «پدر ايل» و «اوفليا تو نيستي با گيسوانم حرف ميزنم» را نوشته است.
چه كساني تو را به شعر گفتن تشويق ميكنند؟ ـ همه من را تشويق ميكنند؛ پدر، مادر، خاله و داييام.
آنها در شعر گفتن هم به تو كمك ميكنند؟ ـ نه. اصلاً! هيچكس كمك نميكند. فقط وقتي كوچك بودم و شعر ميگفتم، چون نمي توانستم شعرها را بنويسم مادرم برايم مينوشته است؛ ولي حالا كه ديگر بزرگ شدهام و سواد دارم؛ خودم شعرهايم را مينويسم.
برخورد ديگران وقتي ميفهمند كه تو شاعر هستي چگونه است؟ ـ بعضيها ميگويند اين شعرهايي كه من ميگويم اصلاً شعر نيستند؛ اما من ناراحت نميشوم. بعضيها هم خوشحال ميشوند و مرا تشويق ميكنند.
قصد داري باز هم شعرهاي جديدت را چاپ كني؟ ـ بله. ميخواهم كتاب جديدم را چاپ كنم؛ اما هنوز اسمش معلوم نيست. شايد اسمش را بگذارم «من پرندگان را دوست دارم.»
راستي! وبلاگت را خودت مينويسي؟ ـ بله. گاهي شعرهاي جديدم را در وبلاگم ميگذارم. ميانهات با رمان و داستان چطور است؟ ـ خيلي خوب! من رمانهاي كودك را خيلي دوست دارم و زياد كتاب ميخوانم. مثلاً كتابهاي آقاي مصطفي رحماندوست، آقاي كشاورز و خانم عرفان نظرآهاري را خيلي دوست دارم و حتي از بچگي آنها را ميخواندم.
بين نويسندهها چه كسي را بيشتر دوست داري؟ ـ آقاي نادر ابراهيمي. با كتابهاي ايشان خيلي ارتباط برقرار ميكنم.
از بين شاعران چطور؟ شعرهاي احمد شاملو، فروغ فرخزاد و سهراب سپهري را دوست دارم. حافظ و سعدي را هم خيلي دوست دارم و شعرهايشان را حفظ كردهام.
فروغ! در وبلاگت نوشتهاي كه در جشنوارههاي مختلف شركت كردهاي و برگزيده شدهاي. چندتا از آنها را به ما ميگويي؟ ـ در همايش «شعر عاشورا»، جشنوارهي شعر كودك اصفهان، جشنوارهي «سيب»، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان و در جشنوارهي شعر سايت بلاگفا نفر اول شدم.
چرا بعضي از شعرهاي تو طوري هستند كه انگار يك آدم بزرگسال آنها را سروده است؟ ـ شعر الهي است. (اين از آن حرفهاي گندهاي است كه در بالا به آن اشاره كرديم!) به قول نظامي خداوند اول پيامبران را آفريد و بعد شاعران را. يعني خدا شعرها را به ما الهام ميكند و همهي انسانهاي روي كرهي زمين ميتوانند شاعر باشند. وقتي احساس را وارد كلام كنيم(توجه داريد كه!) شعر به وجود ميآيد. يعني شعر نبايد حتماً وزن داشته باشد.
خودت كدام يك از شعرهاي اين كتاب را دوست داري؟ ـ همهي آنها را دوست دارم؛ ولي شعرهاي «زايندهرود» و «ماه روشناييها» را از همه بيشتر دوست دارم:
زايندهرود اشكهايم را به زايندهرود ميسپارم تا ماهيها از تشنگي نميرند!
ماه روشناييها خشكي زايندهرود را از ماه پرسيدند ماه گفت: پرندگان مهاجر شعرهاي تو را با خود بردهاند
ميگويند تو از دست «رستم» ناراحتي كه «سهراب را كشته! ـ بله. چون هيچكس پسرش را نميكشد و در ضمن وقتي كه سهراب رستم را به زمين زد، رستم دغلبازي كرد و از سيمرغ كمك خواست. چون فكر ميكرد كه آبروي پهلوانياش در خطر است. سيمرغ هم به رستم گفت كه بايد سهراب را بكشد.
فروغ! از آرزوهايت برايمان بگو. ـ آرزو دارم كه امام زمان(ع) زودتر ظهور كند، همهي بيماران شفا پيدا كنند و سايهي پدر و مادرم هميشه بالاي سرم باشد.
راستي! دوست داري در آينده چهكاره شوي؟ ـ پدرم دوست دارد من چشمپزشك شوم و مادرم ميگويد هرچه كه خودم دلم ميخواهد. خودم دوست دارم جراح مغز و اعصاب شوم و انشاالله اين را هم را ادامه ميدهم.
و اما نكتهي پاياني: كاش فكر و سخن فروغ داودي اينقدر مثل آدم بزرگها نباشد. ما نوجوانان دنياي زيبايي داريم كه مثل خودمان لطيف و حساس است. وقتش كه شد بزرگ ميشويم. پس براي بزرگ شدن و بزرگ حرف زدن عجله نكنيم.
|
|
|
|
|
sokhangostar
All Rights reserved 2007
info@sokhangostar.com
|